کنجکاوی

رویا براتی
royabarati@hotmail.com

اگر در لابه لای نامه هایش جستجو کنید شاید هر گز نفهمید که او برای چه کسی می نویسد. نامه هایش را بی سلام شروع و با خداحافظ تمام می کند. معلوم نیست از قوانین کدام عهدنامه از کدام قبیله منقرض شده پیروی می کند. نامه هایش را چندین بار لوله می کند و دور هم می پیچید و با یک ربان سیاه و سفید محکم آن را گره می زند. آنقدر محکم گره می زند که انگار می خواهد مطمئن شود که کسی نمی تواند آن را باز کند و نامه ها هیچ وقت خوانده نمی شوند. شاید برای این هم هست که نامه هایش را بی سلام می نویسد. از دستخطش پیدا ست که خیلی با عجله و بی دقت می نویسد. کلمات در هم رفته و سطرهای کج و معوج در یک نگاه کلی به صفحه نامه ها، مثل مورچه های آماده جنگ روی مردمک چشمهایتان رژه می روند و حتی می توانید صدای پاهایشان را روی پیشانی تان بشنوید. رنگ جوهر قلم نامه ها را هم که حتما خودتان می توانید حدس بزنید. مگر اینکه مورچه قرمز و آبی یا رنگ دیگری را قبلاً جایی دیده باشید و یا اینکه نخواهید خیلی راجع به چیزها مطمئن باشید. پس بگذارید من وظیفه خودم را بی ایراد ادا کنم و همه جرییات پوشیده این نامه ها را برایتان بیاورم. نامه ها در کاغذهای مخصوص نامه یعنی از همان هایی که نقاشی های رمانتیک در دور و اطرافش دارند نوشته نشده. کاغذها خشکند و کمی هم به زردی می زنند. حدس می زنم از جنسی متفاوت با کاغذهای معمولی هم ساخته شده باشند. از کاغذهای معمولی سنگین ترند. با این که خیلی زمخت و ناهموار هستند ولی در قسمتهای انتهایی هر کدام از نامه ها خیلی ناگهانی نرم و لطیف می شوند. به نظرم باید از تفاله های ابریشم با مخلوطی از خاک اره و کاه خالص ساخته شده باشند. کلاً جنس کاغذها و رنگ و باقی خواصش داد می زند که نامه نویس باید آدم جدی و تا اندازه ای متکبری باشد. که گهگاهی هم دلش می گیرد و روحش به درد آید.

عدد نامه ها هم به هزارتا می رسد. بعضی هایشان بسیار کوتاهند و بعضیهای دیگر به ده صفحه هم می رسند. نامه های کوتاه را انگار می نویسد که بگوید از یاد نبرده ام و بلند ترها را برای این می نویسد که تمام آن چه را در یک مدت زمانی بر او گذشته است را بگوید و یا اگر بهتر گفته باشم برای اینکه بگوید که دلش تنگ شده است. با این حال نباید خیال کنید که با یک سری از نامه های عاشقانه طرف هستید با سوز و گدازهای شاعرانه مجنونی که از دشت منظومه ها بیرون آمده و حالا نثرش کرده اند. برعکس. نباید به هیچ عنوان دنبال کلامات عاشقانه و کلاً هر نشانه ای از احساسات در این نامه ها نباید بگردید. خودتان را خسته خواهید کرد.

اگر ده تا یا صد تا از این نامه ها بود شاید این را بهتان نمی گفتم و می گذاشتم شما برای مدتی سر خودتان را با خواندنشان گرم کنید.اما دلم نمی آید سر کارتان بگذارم.مهمتر اینکه من این را وظیفه مقدس خودم می دانم که همه چیزهایی را که از این نامه ها می دانم برایتان بازگو کنم. می خواهم این کار را آنقدر دقیق انجام دهم که نه تنها نیازی نبینید که خودتان به سراغ آنها بروید و وقتتان را تلف کنید بلکه تا یک زمان طولانی هر گونه کنجکاوی نسبت به هر گونه نامه ای را از دست بدهید و کاملاً وجودتان از این بابت تصفیه شود و تا مدتها ایمن شوید. برای اینکه این کار را تمیز در بیاورم و وجدانم را از این بابت آسوده کنم سعی خواهم کرد که خودم را به جای شما قرار بدهم. یعنی سوالها و کنجکاوی های شما را حدس بزنم و راهی را پیدا کنم که بدون اینکه گیج تان بکنم برای همه این پرسشها جوابی پیدا کنم.

خوب. اول از همه شاید بخواهید بدانید این نامه ها را چه کسی در چه تاریخی و در کجای دنیا نوشته است؟ خیلی سریع و بی مقدمه این مسئله را برایتان روشن می کنم. راستش من هیچ چیزی درباره هویت نامه نویس نمی دانم. نامش را نه پای نامه ها امضا می کند و نه اسمی و نشانه ای از خودش در لابه لای سطور نامه ها می آورد. درباره خصوصیات کلی شخصیتش مثلاً اینکه فیلسوف منش است با عارف مسلک هم دقیقاً نمی توانم نظر دهم. هر چند شواهد زیادی در نامه ها وجود دارد که نشان می دهد نوسنده بايد مردی باشد میانسال که از مرض روحی بسیار نايابی رنج می برد که درمانش هنوز شناخته نشده. چیزی مثل درگیری و آشفتگی مغزی ناشی از تداخل غرایز با اخلاقیات پذیرفته نشده و نا مرسوم. شاید این بیماری همان چیزی است که او و نامه های او را متمایز کرده است. در مورد تاریخ نامه ها هم نمی توانم نظر قاطعی بدهم.ده سال، صد سال، یا هزار سال پیش. زبان نامه ها و حتی کیفیت کاغذ نامه ها واقعاً هیچ چیزی را که مربوط به زمان نوشته شدن نامه ها باشد نشان نمی دهند. انگار همه چیز دراین نامه ها با هم هماهنگ شده تا اساسی ترین چیزهایی را که شما می خواهید راجع به آنها بدانید را از شما پنهان کنند.با اين حال اين را قاطعانه می توانم بگویم که اززمان نوشتن اولین نامه تا نوشتن آخرین نامه نزدیک چند سالی می گذرد. نامه ها نه آدرس گیرنده دارند و نه فرستنده. در هیچ کجای آنها هم اثری از آدرس هیچ نقطه ای که جای ثابت و معینی روی زمینرا اشغال کرده باشد به چشم نمی خورد. نوشته های درون آن هم گاهی در دنیای بی مکانی سیر می کند و گاهی در دنیایی که مرزهایش مشخص نیست. به نظر می رسد نویسنده از جایی که هست دل چندان خوشی ندارد و سعی می کند تا می تواند با چیزهایی که در نامه هایش می نویسد خودش را از آنجا دور کند. گاهی حتی به نظر می رسد که آنقدر دورشده که تقلا می کند تا دوباره راه بازگشت را پیدا کند.گاهی هم که تلاشش را بیهوده می بیند فوراً در همان جایی که پیدا کرده و جای امنی به نظر می رسد مستقر می شود. خوب وقتی که او خودش راهش را در نوشته هایش گم می کند دیگر نباید از من انتظار داشته باشید که جای زندگیش را بلد باشم.

لابد با خودتان می گویید چه چیزی در این نامه ها آمده و یک آدم چقدر می تواند بی احساس حرف برای گفتن داشته باشد؟ خوب این هم چیز درستی برای پرسیدن است . برای پاسخ به این سوال چند راه به نظرم می آید. یکی اینکه نمونه یا نمونه هایی کوتاه از این نامه ها را برایتان بیاورم . چون تقریباٌ زبان و پیش زمینه فکری تمام نامه ها یکی است. بعد از آن خودتان می توانید به نتایجی برسید. من هم می توانم تا اندازه ای با ساده کردن زبان او بهتان کمک کنم. یا اینکه می توانم کل محتویات نامه ها را در چند جمله برایتان خلاصه کنم. این راه از لحاظ زمانی به صرف تر است ولی من با آن راحت نیستم. نمی خواهم تمام مدت ذهنم را به این مشغول کنم که مبادا چیزی را که برای شما مهم بوده که بدانيد را جا انداخته باشم. یا اینکه مبادا خلاصه ای که از نامه ها بهتان می دهم نه تنها منظور نویسنده نباشد بلکه چیزی خلاف آن را نشان دهد. اینبار شما خودتان را جای من بگذارید. قبول کنید که خلاصه کردن محتویات بیشتر از هزار ورق نامه آنطور که به ریش نویسنده اش خندیده نشود کار تقریباً غیر ممکنی است. راه دیگر این است که حرف اول و آخر نامه ها یا همان پیغام اصلی نامه ها را برایتان بگویم. این هم باور کنید که کار آسانی نیست. خودتان باید این نامه ها را بخوانید که بفهمید چرا کار آسانی نیست. با این همه باید راهی باشد که به کمک آن بتوانم به شما بگویم که در این نامه ها چه نوشته شده. چطور است چند خط از خطوطی را که به نظر خودم نکات کلیدی نامه ها هستند و احتمالاً پیام نامه ها را در خود دارند برایتان بیاورم و بعد سعی کنم حدس بزنم که هر کدام به تنهایی و همه شان با هم چه مفهومی را سعی دارند نشان دهند. این راه منطقی تر و کاربردی به نظر می رسد. جملاتی را که برایتان خواهم آورد آنهایی خواهند بود که خودم در زمان خواندن نامه ها روی شان مکث کرده ام و سعی کردم برای خودم حلاجی شان کنم. گاهی هم به نویسنده نامه ها ته دلم فحش داده ام که چرا جملات را اینقدر پیچیده آورده و فرض کرده که همه به اندازه خود او می فهمند. برای مثال در یکی از اولین نامه هایش و در سطور آخرین آن بی مقدمه و بی ربط این جمله را آورده است:

" تمام روز به این فکر می کردم که چطور می شود یک گنجشک را به الاغ تبدیل کرد..."

این جمله برایم آنقدر عجیب آمد که تا چند روز فقط به همین جمله فکر می کردم و بلاخره برای اینکه از فکر کردن زیاد خل نشوم سعی کردم گنجشکی را روی کاغذ بکشم و بعد آنقدر انگولکش کنم و دست و پایش را بکشم و کوتاه کنم تا شاید بلاخره به الاغ تبدیل شود. وقتی هم که آن چیزی را کشیدم که شباهت زیادی به الاغ داشت، تازه فهمیدم که منظور او از این جمله چه بوده. انگار که بيچاره با اين يک جمله می خواسته داد بکشد و بگويد که از فکر کردن زیاد خسته شده یا چیزی شبیه به این. پس بیایید به توافق برسیم که منظور او از گفتن این جمله تقبیح فکر کردن زیاد و يا بی هدف بوده و چیزی از این قبیل. اما بعد در چند نامه بعدتر جمله ای را آورده که نتیجه ای که ما به آن رسیده ایم را تا اندازه ای منتفی می کند:

" اگر می دانستم که کدام یک چیز و فقط همان یک چیز در دنیا به راستی واقعیت دارد تمام اعتقاداتم را می کشتم و آن یک چیز را برای تو می آوردم که دیگر از من نپرسی که این همه مدت کجا بوده ام؟"

این جمله تا حدود زیادی نشان می دهد که او فقط معتقد بوده که فکر کردن زیادی چیز خوبی نیست. و یا اینکه شاید اصلاً هیچ چیزی برایش در زندگی دارای قطعیت نیست. این هم کمی آزار دهنده است. از آنجایی که می توان نتیجه گرفت تمام حرف های درون نامه ها هم تا به اینجا و از این جا به بعد از روی باورهای نادرست و یا باورهای درست اثبات نشده ای بوده که به هیچ وجه ارزش اینکه وقتمان را برای خواندنشان تلف کنیم ندارد و این همان چیزی است که تمام حسابهای من و شما را بهم می زند.مگر اینکه اصل را بر این بگذاریم که دانستن همین باورها و اعتقادات می تواند برای شروع کافی باشد. در این صورت بازهم به جستجویمان در لابلای سطور ادامه می دهیم.برای مثال اگر دقت کرده باشید می بینید که این خط از نامه یک چیز دیگر را هم نشان می دهد.اینکه مخاطب نامه ها به احتمال زیاد تنها یک نفر است. واو هم کسی است که از دست نویسنده نامه ها و دروغهایش به تنگ آمده و شاید به همین دلیل است که دیگر نمی خواهد هرگز چشمش به او بیافتد. نامه نویس هم یا از اول یافتن واقعیت را و یا هر چیز دیگری که رنگی از واقعیت داشته باشد را بهانه قرار داده که مدتی رابطه اش را به نامه خلاصه کند. یا اینکه واقعاً از دست خودش و دروغ هایش خسته شده و به راستی دنبال روشی است که از طریق آن بتواند همیشه آن چیزی را بگوید که واقعاً وجود دارد. یا اینکه نامه نویسی را روش مناسبی برای القای بهتر فرضیات بی اساس و واقعیات خودساخته اش پیدا کرده. شما چه فکر می کنید؟ خودتان می بینید که دست من در برداشتی که اگر نه کاملاً درست باشد بلکه لااقل کمی با عقل جور در بیاید چقدر کوتاه است . خودتان هم می دانید که من نه کوچکترین سرنخی از زندگی این نویسنده گمنام دارم و نه دارای قابلیتی هستم به نام خواندن ذهن دیگران. البته بعضی وقتها هست که آدم آن سوی چیزها را می بیند. ولی خوب این استثنا به چیزهایی بستگی دارد و ما هم مبنای کارمان استثناها نیست. حالا برای نمونه این یکی خط را داشته باشید:

"فهمیده ام که آنقدر که سخت است که چیزی را به چیز دیگری تبدیل کرد، همان اندازه محال است که وسوسه نشد و این فکر را نکرد که چیزی را به چیز دیگری تبدیل کرد."

همین یک جمله می تواند بعضی از ويژگی های شخصیتی او را برایمان روشن کند. این که او کسی است که به هر آنچه که وجود دارد و قابل دسترسی است به چشم یک واکنشگر شیمیایی یا شاید هم قوطی حلبی نگاه می کند که می توان به کمک کاتالیزور یا حتی وسیله ای مثل چکش او را به ماده و یا شکل دیگری تبدیل کرد. ولی این در صورتی است که فرض کنیم منظور او از تبدیل چیزها به یکدیگر تبدیل ماهیت آنها نبوده و صرفاً به تغییری جزیی یا آسان قانع است. در هر دو حالت می توانیم مطمئن باشیم که او کسی است که به تغییر معتقد است. آن هم نه تغییری که قرار است خود به خود و یا در ازای گذشت زمان بوجود بیاید. او باید کسی باشد که خودش تغییرات را ایجاد می کند. نمی دانم تا چه اندازه می توانیم از این موضوع نتیجه بگیریم که او یک انقلابی بالقوه است و مخاطب او هم کسی است که او را در قرار گرفتن در این راه تشویق کرده است؟ اگر کلمه وسوسه را مبنا قرار دهیم می بینیم که هیجانات و ناآرامی های روحی است که کنترل کردنشان برای او محال واقع می شود. این تبدیل باید کاملاً از روی بی منطقی صورت بگیرد. بیخود نبود که می خواست گنجشک بیچاره را به الاغ بدل کند.از جمله دوم هم می توان نتیجه گرفت که این آدم به دنبال حقیقت و حقانیت و حق و اینجور چیزها نیست. او هنوز در مرحله جستجوی رشته ای است که او را از توهمات و برداشت های نادرست و دروغی به چیزهای واقعی متصل کند. خودم هم تازه دارد دستگیرم می شود که اوتا چه اندازه پرت است. مگر اینکه قبول کنیم که او سعی دارد فریبمان دهد و آنقدر ها که ما فکر می کنیم ذهنش تکان نخورده است.ولی از کجا می توان این موضوع را فهمید. می بینید که حالا باید سعی کنیم قبل از هر چیز خودمان را بشناسیم و زمینه های فکری خودمان را. اینکه چقدر خوشبینیم که حرفهایی که او در نامه ها آورده را سند و مرجع قرار دهیم یا اینکه چقدر بدبینیم که همه حرفهایش را تنها نشانه مالیخولیای یک ذهن خسته بدانیم. ملاک های خوشبینی و بدبینی مان را هم باید در این خصوص مشخص کنیم. گمان کنم حالا درخواستتان از من این باشد که تا مخ شما هم مسدود نشده از خیر توضیح درونیات نامه ها بگذرم و به سوالهای دیگرتان جواب بدهم. قبول. ولی یادتان نرود که من داشتم سعی خودم را می کردم که مسئولیت ام را در قبال شما و این نامه ها اجرا کرده باشم. خودتان نخواستید. شاید بهتر باشد که خودتان بروید و نامه ها را بخوانید. من بهتان می گویم کجا می توانید نسخه های کپی از آنها را پیدا کنید. این نامه ها را یکسال پیش برای اینکه به عنوان اسناد تاریخی ثبتشان کنم به آزمایشگاه باستان شناسی بردم .در آنجا البته آن ها را به عنوان مدارک تاریخی از من قبول نکردند.حتی نپذیرفتند که تاریخ نسبی نگارش نامه ها را برایم مشخص کنند. دلیلش را که پرسیدم گفتند باید نامه های آدم سرشناسی می بود تا این کار روی آن ها انجام گیرد. هر چه هم که سعی کردم متقاعدشان کنم که این آدم حرفهای مهمی برای گفتن داشته که در این نامه ها آورده افاده نکرد. آنها همان چیزهایی را می خواستند درباره این نامه ها بدانند که شما می خواستید بدانید. من هم همانطور که می دانید جوابهای محکمی برای دفاع نداشتم. با این حال مسئولین آزمایشگاه توافق کردند که چند نسخه از نامه ها را روی کاغذهای مقاوم فاقد ماده اسیدی برایم کپی بزنند. به این ترتیب میتوانم مطمئن باشم که تا صد سال یا بیشتر این نامه ها برایم عمر خواهند کرد. این نسخه های کپی حالا در دست من است. اگر کنجکاویتان آرامشتان را گرفته است می توانم آنها را برای مدتی بهتان قرض بدهم. ولی باید مطمئن باشم که خیلی زود و با کیفیت اولیه برشان می گردانید. انگشت کوچک پای چپتان به عنوان ودیعه کافیست. تا وقتی که نامه ها را برگرداندید انگشت را در الکل نگه خواهم داشت. بعد هم با یک جراحی سرپایی برایتان سر جای اولش قرارش می دهم. فکر کنم ارزشش را داشته باشد. کنجکاوی که سمج شد با بریدن هر پنج انگشت هم نمی شود آرامش کرد. این را خودم تجربه کرده ام. کسان دیگری هم بوده اند که خودم با چشم خودم دیدم که دست و پاهایشان از ته قطع بود و وقتی علتش را می پرسیدم همه یک جواب بیشتر نداشتند.

حالا که از خیر در آوردن ته و توی نامه ها گذشتید سوالهای دیگری هستند که باید برایشان دنبال جواب باشید. مثلاً اینکه به نظر من چه چیزی نامه نویس را واداشته که این نامه ها را بنویسد. خوب این یک سوال کلی است و نباید انتظار داشته باشید که من یک جواب خاصی برای آن داشته باشم. هرکسی برای کاری که می کند توجیه ای دارد و گاهی هم ندارد. توجیهات می تواند به اندازه هزار صفحه نامه یا به اندازه یک کلمه باشد. هر اندازه ای که داشته باشند هم دلیل این نمی شود که توجیه یکی برای دیگری مثل شما قابل قبول باشد. من که در سر نویسنده نامه ها نبودم که بگویم انگیزه اش از نوشتن این نامه ها چه بوده. وقتی که نه می دانیم که نویسنده کیست و چه شخصیتی دارد و نه این که برای چه کسی یا کسانی می نویسد چطور می توانیم او را توجیه کنیم؟ ولی خوب از پیشگویی ها و حدس و گمانه ها هم نمی شود غافل شد. بلاخره باید یک جوری این قضیه نامه ها را حل و فصل کنیم که بتوانیم بگذاریمش کنار و وارد مقوله جدیدتری بشویم. حدس اول را این می گذاریم که او چون نمی تواند حرف بزند می نویسد. نه اینکه لال باشد. نه. اصلاً اشتباه گفتم. می تواند حرف بزند ولی نمی خواهد. حالا چرا نمی خواهد؟ می توانم هزار دلیل برایتان بیاورم که همه با عقل جور در بیاید. مثلا اینکه چون او احساس ندارد. معمولاً رسم بر این است که ما انسانها از روی دلمان حرف می زنیم. برای این است که بعضی ها که بیشتر از دیگران انسانند یا آنهایی که می خواهند قدرت ابر انسانی به خودشان نسبت بدهند سعی می کنند اصلاً حرف نزنند و فقط تا می توانند بنویسند. یکیش همین رییس جمهور سابق آمریکا. بعد از اینکه مردم زیر دستش فهمیدند که او هم مثل آنها انسان ست تصمیم گرفت که کمتر سخنرانی کند و بیشتر بنویسد. کتابش هم اتفاقاً پر فروش ترین کتاب سال شد. یا مثلا یک دلیل دیگر اینکه شاید او فکر می کند " صحبت کردن مرگ صحبت کردن است و با نوشتن می توان همه چیز را نگه داشت"[i]. این احتمال هم وجود دارد که روح کافکا در او حلول کرده باشد و او را به این نتیجه رسانده باشد که "این کاغذ سفید که آن را پایانی نیست دیدگان آدمی را می سوزاند و از همین روست که آدمی می نویسد". شاید هم از حرف زدن می ترسیده و یا دچار لکنت زبان می شده. این احتمال هم بسیار زیاد است که در زمان او تلفن هنوز چندان رایج نبوده و یا اینکه او با این همه حرف که برای گفتن داشته نمی توانسته هزینه های تلفن را تقبل کند. و یا هر دلیل دیگری که شما ممکن است خودتان دوست داشته باشید.

سوال دیگری که ممکن است از ذهنتان گذشته باشد این است که چه چیزی باعث شده من فکر کنم این آدم و نامه هایش با دیگران فرق دارند. خوب این آدم شاید برای شما اصلاً مهم و متمایز نباشد. ولی برای من یک شخصیت است. کسی که به من اعتماد کرده و نامه هایش را به من سپرده تا شما را از وجود آنها آگاه کنم. او از من خواسته است که تحت هیچ شرایطی هویت او را که نویسنده نامه ها باشد فاش نکنم. او همچنين از من خواسته است که هیچ چیز دیگری را در مورد نامه ها مستقیماً به کسی نگویم و فقط اشاره ای جزئی به آنها کنم. که شما را کنجکاو کنم که بروید به سراغ نامه ها که حالا منتشر شده اند و روی پیشخوان کتابفروشی ها را اشغال کرده اند. امیدوارم که وظیفه خودم را در این مورد آن طور که شایسته اعتماد نویسنده نامه ها بود ادا کرده باشم و آنقدر کنجکاوتان کرده باشم که الان که این موضوع را فهمیدید از جایتان بیرید و لباسهایتان را بپوشید و بزنید بیرون. پاسخ سوال آخرتان را هم می دهم و دیگر زحمت را کم می کنم: کنجکاوی. اسم کتاب کنجکاوی است.

فعلاْ خداحافظ.



بعد از خط: اواسط نوشتن این داستان بود که به گوشم رسید نویسنده نامه ها مرد. ولی باز هم خودم را از فاش کردن نام او معذور می دانم. متاسفم.







--------------------------------------------------------------------------------

[i] برداشت از کتاب "آزاده خانم و نویسنده اش"
 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

33484< 1


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي